تولد..

u9gk7xsaj8r1os1c1m8.jpg

دعوت قاصدک ها برای توست

شمع بودم و سردی اشک های آغاز زندگی ام

گواه سوختن در این دیار سکوت بود . . . 

دیاری که فقط باید بخاطر خودت زندگی کنی!

چه اهمیت دارد که من چند ساله میشوم ؟

من تولد یافته ی روز های سیاهم

لبخند می زنم و می چرخم

تمام هوای زندگی تلخ تمام دست های سیاه آسمان

تمام غزل های بی احساس را نفس می کشم...

من خودم را پیدا می کنم حتی یک روز مانده به غروبم . . .

با اشک های معاصرم پیمان می بندم

تولد دوباره ام پر ستاره ترین ماه شب باشد . . .

بیست و دومین سالگرد تولدم تسلیت...

پاییز...

باز هم پاییز زیبا و بی رحم

 

باز هم ریختن برگ های درختان که روزی روی شاخه ها احساس خوشبختی می کردند

 

باز هم روز عاشق شدن بی گناهان بی ادعا

 

باز هم روز بد بخت شدن هزاران هزار انسان بی گناه که به دست دستان بی رحم قلبشان پرپر می شود

         تسلیتتتتتت...

http://images.epilogue.net/users/enayla/earthfae-finished.jpg