خیالت نباشد...

خیالت نباشد که کسی هنوز هم در وادی چشمانت غرق می شود خفه میشود...

خیالت نباشد که کسی دارد خون گریه می کند

خیالت نباشد که کسی هنوز هم دارد در باتلاق عشقت استمدادت را می طلبد

عین خیالت هم نباشد که کسی دارد دست و پا می زند جان می دهد

عین خیالت هم نباشد بخند و شادی کن با کسی که مرد رویاهایت است

تو را چه به سوختن للغیر...

ولی آیا روزگار خوبی خواهی داشت...؟

 

آیه آیه ی زندگیم

دیدگانــــــت را
نبند …
نگاهــــــت را
ندزد …
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم …
از گوشه چشمهایت تلاوتــــــ می شود…

پ.ن:خدایا اندکی نفهمی عطا کن تا راحت زندگی کنیم!!!!
مردیم از بس فهمیدیم و به روی خود نیاوردیم.
:(

توقع من از تو

چقـــدر کم توقع شده ام ….

نه آغوشت را می خواهـــم ،

نه یک بوســـه

نه حتـــی بودنت را …

همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…

مرا به آرامش می رسانــد حتــی

اصطکــاک سایه هایمـــان …

شاید..

 
شاید آرام تــر می شدم

فقــط و فقـــط…

اگر می فهمیدی ،

حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی

نوشته نشده اند !!!

بی خیال..

بی خیال است…

خیلی بی خیال…

همان کسی که…

تمام خیال من است…