محکوم به سکوت
غزل بانو…سلام…
- غزل بانو…سلام…
این روزها سخت دلم هوایت را کرده است … دوست داشتن تو مرا از خود بیخود ساخته … دیروز برای سلامتی تو شمعی روشن کردم و در دل هزار بار نام تو را خواندم می ترسیدم کسی صدای مرا بشنود… می بینی من حتی توان آن را ندارم به کسی بگویم که تو را دوست دارم. اما تو خودت که میدانی، میترسم از تنها شدن، در پس تمام دوریها و نبودنهایت به احساس تو قانع هستم و دلخوش به آنکه دوستم داری که این معنای زندگیام بوده و خواهد بود. من در کنار تو امنیت را احساس میکردم و با تو تمام زیبایی را لمس خواهم کرد اما حالا که نیستی تمام اضطراب جهان را در نگاهم خواهی دید من امشب برای تو مینویسم… خوب من سلام … به اندازه تمام دلتنگی هایم وبه اندازه تمام سالهایی که لحظه لحظه ی عشقم به تو رنگ زندگی را به خود گرفته می نویسم دو ستت دارم … به امید دیدار غزل بانوی من.
بوی عطر گل یاس
نمی دانم کجای راه عشق را بیــراهه رفتم که زمانی به خود آمـدم تو رفته بودی نه دیگر از نگاهت اثری بود و نه از دستان مهربانت . من در این راه تنها مانده ام با جاده ای بی انتها و آسمانی بی ستاره، در این بی کسی و سکوت مرگبار دیگر صدایت را نمی شنوم صدایی که اکنون باور دارم دروغ نبود . بودن تورا کم دارم و نوازش دست های دوست داشتنیت که قرار بود خیال مرهمی بر روی زخم هایم باشنــد، و همان چشمانی که به من باور بودن بدهند.
من در این جاده خواهم رفت تا به بی نهایت ، از سکوت نمی ترسم که از تنهایی بی تو وحشت دارم، دلم می لرزد زمانی که نیستی پا در راه می روم شاید در بیکران غربت من باشـم و ماه رفته ام ، که در آنجا بنشینم و با ستـارگـان از عشق مان بگویم ، می دانم در آن شهر خیال نیازی به پنهانی عشق نیست ، آنجا دشتی از بنفشه است و یاد تو بوی عطر گل یاس می دهد ، آنجا دلم پر می کشد برای لطافت باران و پاییز برایم غم گرفته نخواهد بود وقتی از عشق تو می گویم ، وقتی از مهر تو می گویم . می روم و در هر گامی که بر می دارم خواهم گفت دوستت دارم
درد بی کسی
مثل تمام قصه ها اسمتو فریاد می زنم
میخوام بگم دوست دارم عاشقتم تا آخرش
رسمش نبود که بی وفا منو کشتی از اولش
هیچی نخواستم غیر تو و دوست داشتنت همینو بس
فکر نمیکردم که میری من میمونم تو این قفس
رفتی و من به خاطر عطر تن تو زنده ام
رفتی ولی بدون عزیز حقم نبود که بی تو ام
تو این قمار بی کسی تنها منم بازیگرش
بازیچه ی دست تو و بازیچه ی دست همه...