شادی رویایی مثل این می مونه که درون یک قایق نشسته باشی و در وسط دریای بیکران زیبا و آرام ،دستت روببری به سمت آب،درست در همون لحظه که انتظار نداری یک ماهی کوچک در دستت جا خوش می کنه انگار که می خواهد در میان دست های تو آرام بگیره و توسرشار از بودنش بشی اما ناگهان ماهی از دستت رها بشه و در بیکران آب های نیلگون نا پدید اون وقت تو می مانی و یک دریای بی انتها و یک قایق کوچک و یک سکوت ناتمام و یک بهت ابدی ، اما شادی حقیقی مثل اون می مونه که تو تنها باشی و غرق در رویا ها که صدایی تو رو به خودت میاره سر که بلند می کنی چشمات کسی رو می بینه که روزها انتظارش رو کشیدی و لحظه ای بعد اشک های تو شانه های اورا نمناک می کنه و لبخندی که از شادی بر لب داری گویای هزاران حرف نگفته است .