• غزل بانو…سلام…
    این روزها سخت دلم هوایت را کرده است … دوست داشتن تو مرا از خود بیخود ساخته … دیروز برای سلامتی تو شمعی روشن کردم و در دل هزار بار نام تو را خواندم می ترسیدم کسی صدای مرا بشنود… می بینی من حتی توان آن را ندارم به کسی بگویم که تو را دوست دارم. اما تو خودت که می‌دانی، می‌ترسم از تنها شدن، در پس تمام دوری‌ها و نبودن‌هایت به احساس تو قانع هستم و دل‌خوش به آنکه دوستم داری که این معنای زندگی‌ام بوده و خواهد بود. من در کنار تو امنیت را احساس می‌کردم و با تو تمام زیبایی را لمس خواهم کرد اما حالا که نیستی تمام اضطراب جهان را در نگاهم خواهی دید من امشب برای تو می‌نویسم… خوب من سلام … به اندازه تمام دل‌تنگی هایم وبه اندازه تمام سالهایی که لحظه لحظه ی عشقم به تو رنگ زندگی را به خود گرفته می نویسم دو ستت دارم … به امید دیدار غزل بانوی من.